قصه عروسک و مهدیا
بنام خدا
سلام دوستای کوچولوی مهربونم ...................
امروز یه قصه داریم براتون (قصه عروسک و مهدیا)
برا خوندن قصه برید به ادامه مطالب.............
مهدیا خانم یه عروسک جدید خریده بود که چون شبیه مادر بزرگا بود اسمش رو گذاشته بود قاقا ننه
و می گفت :"قاقا ننه من خیلی دوست دارم دوس دارم برام قصه بگی و می خوام باهام بازی کنی.
مهدیا چند روز با خوشحالی با عروسکش بازی می کرد و از خوش اخلاقی عروسکش لذت می برد..اما یواش یواش عروسک مهدیا کم حوصله شده بود.یه روز صبح وقتی مهدیا قاقا ننه رو صدا زد قاقا ننه حرف نزد اخم کرد.
مهدیا خیلی ناراحت شده بود .عروسکشو بغل کرد و برد دکتر .
آقای دکتر از مهدیا پرسید عروسکتون چی شده برای چی آوردینش دکتر؟
مهدیا گفت خیلی بداخلاق شده می ترسم مریض شده باشه!
دکتر ، عروسک مهدیا رو معاینه کرد و گفت فکر کنم مریض نشده با شما قهر کرده. شاید یه نفر تو خونه ی شما خیلی قاقا ننه رو اذیت می کنه و یا یه کار بدی انجام داده که این ناراخت شده.
مهدیاخجالت کشید و هیچی نگفت .
بعد دکتر گفت دوای درد عروسک شما اینه که دیگه کسی توی خونه شما شلوغ نکنه و اتاقش رو مرتب کنه و حرف مامانشو گوش کنه .همه باید خوش اخلاق و مهربون باشن تا عروسکتون دوباره حالش خوب بشه و خوش اخلاقی و مهربونی دوباره بهش برگرده.
مهدیابرگشت خونه و سعی کرد قاقا ننه رو خودش درمان کنه. شب که نشست سر سفره ی شام قاقا ننه رو هم کنار خودش گذاشت تا عروسکش کارهای مهدیا رو ببینه و باهاش آشتی کنه.